روان پرستاری

مشکلات بیماران روان و مراقبتهای پرستاری

روان پرستاری

مشکلات بیماران روان و مراقبتهای پرستاری

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۸ ب.ظ

داستان افسردگی(کوتاه)

دخترک کنار پنجره ایستاده بود.گل رز زیبایی در کنار موهایش خودنمایی می کرد.سرشار از زندگی.بیرون پرندگان در حال اواز خواندن بودند.درختان سرسبز و با شکوفه های زیبا اذین شده بودند.خورشید طلایی می تاپید.ناگهان صدای در بلند شد!تق.تق.تق....دخترک گفت؟کیست؟کسی از پشت در ندا داد،من هستم شاهزاده قلب تو.امده ام تا تورا در اغوش گیرم.

دخترک در  را باز کرد.مرد بلند قدی با چهره رنگ پریده داخل شد و به ارامی دخترک را در اغوش گرفت.تن دخترک یخ زد..گل رز کنار مویش پژمرد.ابرها اسمان را پوشاندند.برف شروع به باریدن کرد.برگهای درختان زرد شدند.شکوفه ها از درختان فرو ریختند.اری سرما حاکم شده یود.......

  • ارزو محسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی